شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
نـالـه ای سـوخـته از سـیـنـۀ سوزان آید یا نـوایی است که از گوشـۀ زنـدان آید آنچه زندان که سیه چال بُوَد از دهشت شب و روزش به نظر تیره و یکسان آید آی هارون که گرفتارتوشد موسیِ عصر شب و روز تو و او هردو به پـایان آید سال ها این پسر فـاطـمه مهـمان تو بود هیچ گـفتی که چه ها بر سر مهـمان آید هــمــدم آن پـدرِ پـیــر ز چـنـدیـن اولاد طفل اشکی است که ازدیده به دامان آید امشب از غـربت او سلسله هم می نـالد کآن جگر سوخته را عـمـر به پایان آید کند و زنجیر ازآن جانِ به زندان مانوس نـکـشـد دست اگـر بر لـب او جـان آیـد گرچه این زمزمه خاموش شود تابه ابد بانگ مظـلومی اش از سیـنـه یـاران آید |